تو به من خندیدی
ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم!
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتورفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت!

سلام به همه دوستان خوب و مهربون خودم امیدوارم تو کارهاتون موفق باشید و بر مشکلاتی که براتون بوجود میان فائق بشین و هیچوقت از خودتون ضعف نشون ندین که امکان شکست براتون فراهم میشه همیشه پر قدرت و پرانرژی کاراتون رو انجام بدین جای هیچگونه سوالی برای کسی نذارین ..دنبال ضعفهاتون بگردید و نذارید تا شمارو ازپای درارن همیشه پیروز باشید..

 

« بنام آنکه هستی را آفرید»

هر از گاهی در جستجوی نامی و یادی از تو

دلم می رود

بی آنکه یادی از من بکند

بی هیچ خداحافظی!

می رود و با یک سبد گلهای سپید لطف  برمی گردد

با کوله باری پر از روشنایی آبی عفو

با تنی داغ از حرارت مهر

با چشمانی روشن از نور اشک

با گوشهایی سرشار از ترانه ی «دوستت دارم!»

با زبانی شاداب از ذکر « تنها تو را می خواهم!»

با پاهایی بریده از خاکستان و رسیده به دلستان

با دستانی خیس از چشمه ی حرارت زلال «روز ازل»

طراوت آن روزی که شهادت دادم به آنکه «تنها تو را دوست دارم»

«تنها تو دوست داشتنی هستی و بس!»

روزی که تو امر به گفتنم فرمودی و من لب گشودم که :

«فقط تو سزاوار همنشینی هستی و بس!»

روزی که منـّت نهادی و همگان را شاهد گرفتی که بگوییم

«سپاس تو را که به ما نعمت عهد گرفتن عطا کردی!»

امشب نیز

از ابتدای دل سیاه شب

دلم باز عزم سفری سپید کرده

باز هم دارد می رود

گوی این بار خود را برای سفری طولانی آماده کرده است

سفری طولانی به مقصدی

نزدیک تر از نزدیک...

«سفری تا آستان دوست!»

یاحق!

پله هشتم : تفکر در آیات الهی

ستاره

خبر جالب  حتما بخونید!!!

جالب  حتما بخونید!!!

آیه

راه

غروب

زنبور

پرنده