مرداب |
|
میون یه دشت لخت، زیر خورشید کویر توی یه مرداب پیر، توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر، از همه دنیا جدا داغ خورشید به تنم، زنجیر زمین به پام من همونم که یه روز، می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم، تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم، تا به فردا برسم اولش چشمه بودم، زیر آسمون پیر اما از بخت سیام، راهم افتاد به کویر چشم من به اونجا بود، پشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت، سر رام یه چاله کند توی چاله افتادم، خاک منو زندونی کرد آسمونم نبارید، اونم سر گرونی کرد حالا یه مرداب شدم، یه اسیر نیمه جون یه طرف میرم تو خاک، یه طرف به آسمون خورشید از اون بالاها، زمینم ازین پایین هی بخارم می کنن، زندگیم شده همین با چشام مردنمو، دارم اینجا می بینم سرنوشتم همینه، من اسیر زمینم هیچی باقی نیست ازم، قطره های آخره خاک تشنه همینم، داره همراش می بره خشک میشم تموم میشم، فردا که خورشید میاد شن جامو پر می کنه به میان دست باد...
|