خداحافظ

ای صمیمی ای دوست!

تو فرصتی نداشتی

برای برداشتن سیب سرخی از دستانم

فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم

جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند

که لحظه ای توان ایستادن نداری

تو فرزند سفر بودی

و من نواده سکوت خویشتن

دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست

برو مسافر

جاده قدم های تو را دلتنگ است

 

من روزی صدها بار از خستگی های راه گفتم

و تو هزاران بار از زیبایی مقصد

من روزی صدها بار از پاییز نالیدم

و تو هزاران بار بهار را به من نوید دادی

من روزی صدها بار از زخمهایم گفتم

و تو هزاران بار از لذت بخشش زخم زننده

من روزی صدها بار از زمانه شکوه کردم

و تو هزاران بار تقدیر را یادآورم شدی

من روزی صدها بار خواسته های اجابت نشده ام را فریاد کردم

و تو هزاران بار مصلحت خدا را درگوشم زمزمه کردی

اینک ای دوست همیشه همراه من

در مقابل صدها خوبی تو

روزی هزاران بار برایت دعای خیر میکنم

خداحافظ همین حالا... همین حالا خداحافظ...


خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام


خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید


به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید


 اگه گفتم خداحافظ ... نه اینکه رفتنت ساده است


نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است


 خداحافظ واسه اینکه نبندم دل به رویاها


بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا


خداحافظ خداحافظ همین حالا ...

........................................................

............................................................

 


        1385

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد