همراه با دانشمندان کوچک
چندی پیش گزارشی از یک معلم به دفتر مجله رسید که بسیار خوشحالمان کرد وبه انتظار طولانی ماپاسخ گفت:انتظار بروز یک رفتار و عادت خوب وضروری در معلم،که یادداشت کردن وقایع اموزشی است.این یادداشت ها علاوه بر انکه برا شخص نویسنده راه گشاست ،برای دیگر خوانندگان یادداشت ها نیز بسیار مفید خواهد بود.
مطمئن هستیم در جمع معلمان اموزش ابتدایی افراد پ وهشگر وخلاق ونواور در امر تدریس کم نیستند که می توانند قلم به دست بگیرند ومشاهدات وتجربه ها و کشف ها ونواوری های خود را ثبت کنند در اختیار دیگران نیز قرار دهند.
طبق برنامه قبلی قرار بود روز شنبه 28/1/78،راس ساعت 4بعدازظهر،همراه با دانش اموزان خود در جشنواره ی استانی معلمان موفق پایه ی اول شرکت کنم. به سبب مشکلاتی که پیش امد،تدریس من به ساعت 7بعدازظهر موکول شد. محل برگزاری جشنواره، سالن اجتماعاتدبیرستان دخترانه سمیه شهر برازجان بود.هنوز یک ساعت تا شروع کار من وشاگردان باقی مانده بود. بچه ها در حیاط مشغول بازی بودند که مشاهده کردم چند نفر کنار دیوار جمع شده اند وبه چیزی نگاه می کنند. نزدیک که رفتم،دیدم چند مورچه سعی دارند حشره ی مرده ای را به سوراخ خود ببرند. یکی از بچه ها گفت:"اول یک مورچه بود ،ولی بعد چند تا شدند."
در حین صحبت ما،تعداد بیشتری از مورجه ها از سوراخ خارج شدند وبه طرف حشره امدند. دانش اموزان دیگر هم وقتی متوجه حضور من شدند،به طرف ما امدند. دیگر همه ی بچه ها در کنار سوراخ مورچه ها جمع شده بودند وهر کدام در مورد کار انها اظهار نظر می کردند.
تعداد مورچه ها زیاد شده بود وبا تمام سعی خود حشره را به طرف سوراخ می کشیدند. اندام حشره بزرگ بود واز سوراخ تو نمی رفت. یکی از بچه ها گفت:"حالا بالهای ان را قطع میکنند."دیگری گفت:"ان را تکه تکه می کنند ".یکی دیگر گفت:"جاهای خوب حشره را جدا میکنند وبه داخل سوراخ می برند".من هم سعی می کردم با سوال های مناسب بر هیجان این ماجرا بیفزایم وانها را به اظهار نظر تشویق کنم. این حرکت مورچه ها حدود 20دقیقه طول کشید تا سرانجام موفق شدند حشره را به درون لانه ی خود ببرند. در این مدت گفتگو های بسیاری بین شاگردان در گرفت.رضا که در ساعات علوم همیشه فعالتر از بقیه بود اطلاعاتی در مورد زندگی دسته جمعی مورچه ها به دیگر بچه ها داد. من که در فکر تدریس در جشنواره بودم کلاس واقعی را در حیاط مدرسه ودر کنار لانه ی مورچه ها دیدم.موقعیت پیش امده مربوط به درسی بود که می خواستم دقایقی بعد به جشنواره ارائه بدهم. درس خاک ونیاز جانوران وگیاهان به خاک ونیز لانه سازی بعضی جانوران در زیر خاک می خواستند بر اساس طرح درس از پیش تعیین شده اجرا کنم وموقعیتی که پیش امده زمینه ی بهتری برای ارائه درس فراهم اورد.
هنوز نزدیک به نیم ساعت به شروع برنامه مانده بود بچه ها دوباره مشغول بازی شدند و من هم به تماشای گل ها و گیاهان باغچه مدرسه پرداختم. رضا هم با من همراه شد.همین طور که به گل ها و چیز هایی که در باغچه بود نگاه می کرد،برگ خشک شده ای را نشان داد و در مورد ان صحبت کرد. وقتی علاقه ی مرا دید،مشتاق تر شد و چند برگ دیگر هم پیدا کرد که ان ها را در جیب خود گذاشتم.این موضوع هم با درس جشنواره ارتباط داشت و تصمیم گرفتم از این برگ های خشک شده نیز استفاده کنم.در همین هنگام،کیان نزد ما امد و در حالی که درخت بزرگ یدی را نشان می داد،نام ان را پرسید.
گفتم :"به نظرم اشنا می اید،ولی کاملا مطمئن نیستم که نام ان
چیست.من به او پیشنهاد کردم برود واز یکی از دانش اموزان همان مدرسه بپرسد.کیان به طرف یکی از دختر ها ،که در همان نزدیکی
ایستاده بود،رفت و نام درخت را پرسید.ان دانش اموز هم
نمی دانست.صدای کیان را شنیدم که می گفت:"چطور اسم بلند ترین درخت مدرسه ی خود را بلد نیستید؟"دختران دیگری هم به انها نزدیک شدندو در حالی که با تعجب به کیان نگاه می کردند،از او پرسیدند نام این درخت چه فایده ای برای تو دارد؟او چیزی نگفت.در این هنگام،یکی از دانش اموزان نام درخت را به کیان گفت و او در حالی که می دوید،به نزد ما امد وبا خوشحالی،اما به سختی،نام درخت را بر زبان اورد:نام ان درخت "اکالیپتوس"بود.جند برگ از ان کندم در اختیار بچه ها قرار دادم.رضا در حالی که ان را بو می کرد گفت:"اقا این برگ برای سرما خوردگی خوب است."
در این یک ساعتی که در انتظار شروع اجرای درسی در جشنواره بودم کلاس واقعی چندین بار در کنار لانه ی مورچه ها،باغچه ،زیر درخت اکالیپتوس و حیاط مدرسه تشکیل شد و دانش اموزان ضمن بحث و گفتگو
با یکدیگر و با من،بر دانستنیهای خود افزودند وبه پرورش مهارتهای خود پرداختند.می دانستم که این ها،خیلی بیشتر از مطالبی است که می توانم در کلاس درس رسمی در اختیار انان بگذارم.سرانجام،
ساعت 7رسید.
درس ما علوم و موضوع ان خاک بود و قرار بود مفاهیمی نظیر زندگی و لانه سازی بعضی جانوران در زیر خاک تفهیم شود.این درس به صورت
زنده بود،به این معنی که صفحه ی 102کتاب،برای اولین بار تدریس می شدو دانش اموزان ان را قبلا نخوانده بودند.پس از طی مراحل مقدماتی،درس اغاز شد.سناریو تدریس را بر اساس 5فعالیت تنظیم کرده بودم و می خواستم در این فعالیت ها،تمام شاگردان فعال باشند.( فعالیت های تنظیمی،نتیجه ی مطالعه ی مجله رشد ابتدایی،
مباحث اموزش علوم مندرج در ان بود.)
فعالیت شماره یک:
فرایند تجزیه ی سنگ ها وتشکیل خاک در این مرحله،دانش اموزان از شیشه های خالی مربا وقطعه های اجری که در اختیارشان،قرار دادم استفاده کردند وبا تکان دادن شیشه ها ومشاهد ی اجر ها قبل وبعد از ازمایش به تغییرات اجر وتشکیل خاک پی بردند،همچنین استفاده از روش پرسش وپاسخ،عوامل دیگر تشکیل خاک نظیر باد وباران وفشار وگرما وسرما را بیان کردند.
فعالیت شماره دو:
بررسی تصاویر صفحه ی 102کتاب بود که به روش پرسش وپاسخ شروع شد.سپس موضوع را به وقایعی که در حیاط پیش امده بود،ارتباط دادم. در اینجا،دیگر کلاس در اختیار من نبود وشاگردان با اظهار نظر های خود نشان دادند که هدف های این فعالیت نیز نامین شده است.
فعالیت شماره سه:
مشاهده ی لانه سازی مورچه ها وحرکت کرم در خاک بود. در این مرحله نیز چند دانش اموز شیشه ها حاوی خاک ومورچه را که از قبل
تهیه کرده بودند،به کلاس ارائه دادند ودانش اموزان دیگر لانه سازی مورچه ها را مشاهده کردند.در این فعالیت،ارتباط درس جانوران وخاک با این سوال که "جانوران برای چه حرکت می کنند."به خوبی ایجاد شد.
فعالیت شماره چهار:
بر اساس این سوال تنظیم شده بود "اگر خاک نبود،چه می شد؟"
با تشکیل گروههای دانش اموزی(گروه سه نفری در هر نیمکت )این سوال به بحث گذاشته شد وقرار گذاشتیم نمایندگان گروهها نظریات بقیه را بیان کنند.
مشورت دانش اموزان با یکدیگر که گاهی با فریاد نیز همراه می شد بسیار دیدنی بود.سرانجام،وقت تمام شد وگرهها نظریات خود را بیان کردند. درمجموع،پاسخ ها عالی بود. کیان گفت:"اقا اگر خاک نباشد،ما می میریم."
پرسیدم:"چرا؟"گفت:"خیلی ازغذاهایی که می خوریم گیاهی است وهگر خاک نباشد،گیاهان می میرند وما هم چیزی برای خوردن نداریم."
گفتم :"اگر گیاه نباشد،گوشت گاو وگوسفند و...می خوریم ومی توانیم زنده بمانیم."در این لحظه دست چند نفر از بچه ها برای
پاسخ گفتن بالا رفت.اما کیان با مکث کوتاهی گفت:"گاو وگوسفند و...علف می خورند.وقتی خاک نباشد،علف هم نیست.ووقتی علف نباشد،
گاووگوسفند هم نیست.پس ما چیزی برای خوردن نداریم."
بچه ها نیاز موجودات زنده به خاک را بیان کردند وساده وصمیمانه
نظریات خود را گفتند:"من از هیجان وتوجه ان ها بهره گرفتم وبا طرح سوال دیگری،فعالیت شماره ی 5را اغاز کردم.
فعالیت شماره پنج:
"بچه ها!حالا که خاک اینقدر مهم است،چگونه باید از ان نگهداری کنیم؟در یک لحظه همه ساکت شدند.بچه ها با تعجب به یکدیگر وبه من نگاه می کردند.متوجه شدم که این سوال نیازمند یک پیش زمینه است.پرسیدم:"به نظر شما،اب می تواند خاک را با خود ببرد؟"بچه ها پاسخ مثبت دادند وبعضی ها جمع شدن سنگ وشن وماسه در خیابانها را
که پس از بارندگی شدید پیش می اید،ممممطرح کردند.پرسیدم:"دیگر چه چیزی می تواند خاک را جا به جا کند؟"گفتند:"باد."
ادامه دادم:"حال برای اینکه اب و باد،خاک رابا خود نبرند،باید
چکار بکنیم ؟"یکی از دانش اموزان ،که در تکلم مشکل دارد،با بیانی طولانی گفت:"باید در خاک درخت بکاریم".پرسیدم:"درخت چه
کمکی به نگهداری خاک می کند."(هدفماین بود که بگویند ریشه های درخت یا گیاه دانه های خاک را به خود می گیرند) باز هم دانش اموزان در پاسخ گویی دچار تردید شدند. سوال را به گونه های
دیگر مطرح کردم. باز هم پاسخ لازم بدست نیامد.در همین لحظه ،
چشمم به گلدانی افتاد که برای تزیین در محل قرار داده بودند.
ان را برداشتم و گیاه درون ان را،که گل ناز بود بیرون اوردم.
در حالی که دستم را به ریشه ی ان می کشیدم،پرسیدم:"به نطر شما
چه اتفاقی می افتد؟"یکی از بچه ها گفت:"دستتان خاکی می شود!"
با این پاسخ،سر و صدای عده ای از بچه ها در امد و در شلوغی کلاس
متوجه شدم که اثر ریشه را در نگهداری خاک بیان می کنند.
وقت کلاس رو به پایان بود و می دانستم که بچه ها با تمام خستگی حاضرندکلاس را ادامه دهند.از ان ها به سبب
فعال بودنشان تشکر کردم کلاس را به پایان بردم روزی پر ثمر در کنار دانشمندان کوچک گذشت که درسهای زیادی به من آموخت.
دوست گرامی : با تشکر از وبلاگ خوبت .
اگر به کارت اینترنت احتیاج داشتی یک سری هم به ما بزن !
لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، بدون فیلتر و با پشتیبانی 24 ساعته را احساس کنید.